شهید رضا حاجیزاده، مدافع حرمی که نامش با غیرت و شجاعت در دفاع از حریم آلالله (علیهمالسلام) گره خورده است. او، همچون دیگر شهدای والامقام، با بصیرت و آگاهی، خطر را به جان خرید و در راه دفاع از اسلام ناب محمدی (صلیاللهعلیهوآله) و مقابله با فتنه تکفیری، جان خود را فدا کرد.
این مقاله از ناجی بلاگ، نگاهی گذرا به زندگی پربار این شهید عزیز، از بدو تولد تا لحظه شهادت است. تلاش خواهیم کرد تا با بررسی ابعاد مختلف زندگی او، از جمله دوران کودکی، ازدواج تا شهادت ایشان تصویری روشن از این مجاهد فی سبیلالله ارائه دهیم. همچنین، وصیتنامه این شهید بزرگوار، منشور راهی است برای ما که در عصر فتنهها، نیازمند چراغ هدایت هستیم. با ما همراه باشید.
زندگینامه شهید رضا حاجی زاده
شهید رضا حاجیزاده در ششم دیماه 1366در شهرستان آمل به دنیا آمد. او یکی از رزمندگان لشکر عملیاتی 25 کربلا بود که در روز 17 اردیبهشت 1395 به همراه 12 نفر از همرزمانش در کربلای خانطومان به شهادت رسید.
این واقعه در پی نقض آتشبس توسط گروههای تکفیری در اطراف حلب سوریه و حملات بیرحمانه آنها به شهرک خانطومان رخ داد. در این درگیری، 13 مدافع حرم از مازندران به شهادت رسیدند و 21 نفر دیگر نیز مجروح و جانباز شدند. پیکر مطهر شهید رضا حاجیزاده به همراه چند تن از همرزمانش در منطقه باقی ماند و اکنون، پس از گذشت چهار سال از شهادتش، در جریان عملیات تفحص پیدا شده و به کشور بازگشته است. از او دو فرزند به یادگار مانده است: یک دختر به نام فاطمه حلما و یک پسر به نام محمد طه.
داستان ازدواج شهید رضا حاجی زاده از زبان مادرش
مادر شهید رضا حاجی زاده این گونه بیان میکند:
وقتی 18 سالش برای خدمت به سپاه رفت و پس از پایان دوره سربازی هم همان جا جذب شد. حدود 20 سالش بود که یک روز مرا صدا کرد برد سر کوچه و یک دختر خانم محجبه را از دور نشانم داد و گفت: مامان اگر میخواهی برای من زن انتخاب کنی این مدلی را انتخاب کن. با خنده گفتم: مادر جان تا آنجایی که اطلاع دارم در کوچه ما دختر محجبه ای نیست که بتونه دل پسر منو ببره.
خیلی پرس و جو کردم ببینم این دختر خانم از کدام خانواده است؟
وقتی شناختم متوجه شدم شرایطشان به هم نمی خورد اما به رضا گفتم: تو این مدل میخواهی من برایت پیدا کنم. خلاصه به چند نفر سپردم یک دختر محجبه خوب برای پسرم میخواهم. یکی از بستگان ما که از موضوع مشخص شد گفت: مدتی پیش که رفتم برای دخترم مانتو بخرم یک دختر خانم محجبه در آن تولیدی بود میخواهی برو یک سر آنجا او را ببین.
این را هم بگویم که چون دختر نداشتم، دخترهای سر زباندار را خیلی دوست داشتم که عروسم میشوند تا هم صحبت کنیم. خلاصه یک روز تولیدی را که اتفاقا نامش هم «تولیدی رضا» بود، گرفتم و رفتم دیدم یک آقای مسنی آنجاست و خبری هم از دختری که گفته بود نبود. بیخیال شدم و برگشتم خانه. از این ماجرا 2 ماه گذشت، یک روز بنده خدایی شماره ای از من خواستم که چون بیرون از خانه بودم همراهم نیست. او شماره خودش را برایم نوشت که زنگ بزنم و تلفن را بدهم.
کارت مربوط به تولید رضا، از شما بپرسید با این تولیدی چه نسبتی دارید؟ گفت: نسبت که نه اما تازه در کوچه ما ساکن شدند.
گفتم: دختر دارند؟ گفت: بله. پرسیدم چطور دختری است؟ وقتی خصوصیاتش را گفت ازش خواستم منزل هماهنگ کند یک روز برویم خانه شان. وقتی برای اولین بار که با مادر عروسم صحبت مخالفت کرد و گفت: مریم سنش خیلی کم است فعلا شوهرش نمی شود. من هم نتوانستم دیگر حرفی بزنم و رفتم. تا اینکه شب ولادت امام موسی بن جعفر(ع) رفتم مسجد که یکی از همسایه ها به دختر خانمی اشاره کرد و گفت همان مریم است.
رفتم جلو و سعی کردم باهاش گرم بگیرم، مریم هم دختر خوش برخورد و اجتماعی بود. پرسیدم: اسم شما مریم است؟ با تعجب از اینکه نامش را از کجا می دانم، گفت: بله وبا اصرار می پرسید اسمش را از کجا شنیده ام؟ حقیقت را گفتم و برایش توضیح دادم که پسرم پاسدار است و دنبال دختر خوبی برایش می گردم، شما را انتخاب کردیم که قبول نکردید، امروز اتفاقی شما را دیدم و در دلم نشستی، حالا با این اوصاف نظرت چیست؟ مریم صورتش سرخ شد و سرش را پایین انداخت و گفت: حالا ببینیم خدا چه میخواهد.
آن شب آمدم ماجرا را برای رضا تعریف کردم و گفتم: دختری پیدا کردم با مشخصاتی که تو می خواستم. پرسید: اسمش چیست؟ گفتم: مریم. گفت: خوب است. کم کم با مادرش رابطه برقرار کردم تا راضی شود.
آن شب آمدم ماجرا را برای رضا تعریف کردم و گفتم: دختری پیدا کردم با مشخصاتی که تو می خواستم. پرسید: اسمش چیست؟ گفتم: مریم. گفت: خوب است. کم کم با مادرش رابطه کردم تا راضی شود. خلاصه رفت و آمدها شروع شد و بالاخره آمدم قاپ مریم خانم را بدزدم.وقتی رفتند داخل اتاق حدود 4 ساعت حرف زدند!
زمانی که می خواستم به قصد خواستگاری برویم منزل عروسم به مادرش زنگ زدم و گفتم: امشب خانوادگی برای مهمانی به منزل شما میآییم، فقط به عنوان آشنایی. وقتی قبول کردند یک جعبه شیرینی و دسته گل هم گرفتم شاید پسر را ببینند به دلشان بنشیند. جعبه شیرینی و گل را هم موقع بردن پنهان کردم که همسایه ها نبینند مبادا اسم دختر مردم بی خودی سر زبان ها بیفتد.
به پدر مریم گفتم: قصد ما از آمدن خواستگاری است، ایشان هم گفتند: ما تازه به این کوچه آمدیم و شما را نمی شناسیم. تا خواستم خودمان را دقیق معرفی کنم آقا رضا گفت: مامان جان اجازه میدهی شروع کنم؟ مرد باید خواستگاری کند نه زن. من هم خوشحال شدم و او شروع کرد: اعوذ بالله من الشیطان رجیم و خودش را معرفی کرد، حدود نیم ساعت صحبت کرد و پدر مریم جان هم سکوت کرده بود. سپس گفت: پسری که خواستگاری خودش را به دست می برد پس می تواند گلیمش را هم از آب بیرون بکشد و دخترم را خوشبخت کند.
وقتی صحبتها آغاز شد، از دختر و پسر خواستم که چند دقیقهای با هم صحبت کنند. وقتی به اتاق رفتند، حدود چهار ساعت مشغول گفتگو بودند! ما خسته شده بودیم و مدام نشسته و راه میرفتیم، اما خبری از برگشتنشان نبود. در نهایت، برای اینکه بهانهای پیدا کنم و ببینم چقدر دیگر طول میکشد، میوهای پوست کندم. وقتی به اتاق سر زدم، متوجه شدم که هر دو سرشان پایین است و حتی به هم نگاه هم نمیکنند. به پسرم گفتم اگر حس کرد مریم مثبت است، یک هدیه به او بدهد. رضا هم یک کتاب به او هدیه داد و من هم یک زیورآلات خریده بودم که به عروسم دادم.

وقتی آمدیم خانه از رضا پرسیدم خوب چطور بود؟ گفت: مامان من ندیدمش اما به او گفتم درست است که سیرت مهم است ولی ظاهر هم مهم است، اجازه بدهید چند لحظه همدیگر را نگاه کنیم، ولی نه من سرم را بالا کردم و نه او. روی هم رفته صحبت ها و حرف هایش به دلم نشست و قبولش دارم.
وقتی رفتیم گروه خون بگیریم تازه همدیگر را دیدند. پسر کوچکم که یک مقدار شیطان است وقتی عکس مریم خانم را دید گفت: رضا معلومه خانم خوبی است، رضا هم با حالت شوخی و خنده گفت: تازه خودش را ندیدی! برای آموزش تکاوری مدتی به ماموریت می رفت. وقتی مراسم عروسی برگزار شد.
ویژگی های اخلاقی شهید رضا حاجی زاده
محبت به روضه های امام حسین
او به مادرش می گفت: «مادر جان، شیرت را بر من حلال کن. شیری که دهه اول محرم با اشک های شوری است که برای تنهایی حضرت زینب(س) می ریخت، درهم می آمیخت و در کام من می نشست و جانم را با مهر حسین (ع) پیوند می زد. تاریخ دوباره تکرار شود.
فعال و پرجنب و جوش بود
به شدت بچه فعال بود، وقتی بازی می کرد معلوم نبود اینجا خانه است یا زمین بازی. البته شیطنت های خطرناک فقط جنب و جوش زیادی داشت. هنوز هم که هنوز است گاهی دعوایش می کردم.
صبوری شهید رضا حاجی زاده
می دانستم طاقت دوری اش را ندارم، شهید حاجی زاده بینهایت صبور بود. وقتی میخواهم من نمیتوانم خودم را کنترل کنم، یک سره غر میزدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری، تو باعث این اتفاق شد. او اصلاً حرفی نمی زد، وقتی هم میدید من آرام نمیرفتم به سمت چون میدانستم طاقت دوری اش را ندارم.
به همسرم به قدری وابسته بودم که واقعاً نمیتوانستم تحمل کنم لحظهای از من دور شود. حتی مانع میشدم که به مسجد برود. او هم به خوبی از نقطه ضعفم آگاه بود و برای اینکه به من آرامش بدهد، از من فاصله میگرفت. روی پلههای جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدم، به او بگویم که بیاید داخل. او اصلاً بلد نبود داد بزند.

نحوه شهادت مدافع حرم شهید رضا حاجی زاده
در درگیریهای خانطومان، شهید رضا حاجیزاده به عنوان یک تکتیرانداز ماهر، در بالای یک ساختمان مستقر بود و هر یک از تکفیریها که به جلو میآمدند را به هلاکت میرساند. او پس از مدتی، مکان خود را به ساختمان دیگری تغییر داد و سپس به سمت یک تانک نزدیک میشود تا با نارنجک آن را منهدم کند. اما در این حین، از دور به او شلیک میشود و به شهادت میرسد.
این شهید بزرگوار، یکی از شهدای لشکر عملیات ۲۵ کربلا بود که به همراه ۱۲ تن از یارانش در روز ۱۷ اردیبهشتماه سال ۹۵ در خانطومان سوریه به فیض شهادت نائل آمد. پیکر او در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۹۹ به وطن بازگشت و در ۲۴ مهر ۱۳۹۹ تشییع شد.
مجروحیت شهید رضا حاجیزاده
زمانی که شهید مجروح میشود، بر سرش یک کلاه بافتنی بوده است. گلولهای که به او شلیک میشود، به قدری نزدیک است که کلاه را میسوزاند، اما به سر او آسیبی نمیزند.
وصیت نامه شهید رضا حاجی زاده
«و اما خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» آیات ۴۰ و ۴۱ سوره مبارکه النازعات
«و اما آن کس که از مقام و مرتبه پروردگارش ترسیده و خود را از هوا و هوس بازداشته است، به یقین بهشت جایگاه اوست.»
با سلام و صلوات به محضر منجی عالم بشریت حضرت صاحبالزمان (عج) و نائب بر حقش امام خامنهای و شهدای اسلام و ایران، به خصوص شهدای مدافع حرم.
اینجانب رضا حاجیزاده فرزند رجبعلی در صحت و سلامت کامل عقلی وصیتنامه خود را مینویسم، من نمیخواهم که عمرم بیثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی میخواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد.
من به خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهلبیت (ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه مینمایم و میروم تا انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
من از مردم ایران میخواهم تفرقهاندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگهدارید، به دوستان و آشنایان توصیه میکنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.
پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار (ع) و بهخصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال به یاد داشته باشید.
خدمت پدر و مادر عزیز و گرامی!
موفقیت من در مراحل گوناگون زندگی مرهون زحمات و دعای خیرتان بوده است، امیدوارم کوتاهی و قصورم را در رسیدگی به اوضاع و احوالتان بخشنده باشید و حلالم کنید و این را بدانید تا آنجا که در توان داشتم در حد بضاعتم تلاش کردم تا رضایت شما را در زندگی خود داشته باشم.
هر پدر و مادری عاقبت به خیری فرزندشان را خواهانند و این را بدانید که بنده عاقبت به خیر شدم و این عاقبت به خیری را مدیون زحمات دیروز شما هستم.
داداش جان!
در نبود من پدر و مادر را فراموش نکن و همواره تابع بیچون و چرای ولایت باش، دشمن همواره از دینداری و ولایتپذیری تو هراس دارد، پس کاری کن که دشمن همواره از تو و امثال تو بترسد.
همسر مهربان و صبورم!
میدانم که بعد از رفتن من تمام سختیهای این زندگی بر دوش توست، من برای شهادت نمیروم، من جوانی و زندگی با شما را دوست دارم و میخواهم با شما باشم، ولی این تکلیف ماست که از حریم اسلام و اهلبیت (ع) دفاع کنیم و راضی هستیم به رضای خدا ولی این بار سنگین بر دوش توست و از تو میخواهم صبر زینبگونه پیشه کنی و در برابر تمام سختیها و مشکلات یاد خدا را فراموش نکنی و در تمام مراحل از خدا کمک بگیری.
از تو میخواهم که فرزندانم را طوری تربیت کنی که در مسیر اسلام و ولایت ادامهدهنده را شهدا باشند و بابت تمام کمبودها و نبودهایم از تو میخواهم حلالم کنی.
فاطمه ژان!
دِتِر (دختر) بابا، دوستت دارم، دوستت دارم، بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو میخواهم که در سنگر خود که همان چادر توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند.
محمدطه جان!
مرد خانه بابا، تو دیگر ستون خانهای، از تو میخواهم که دینت را حفظ کنی و در خط ولایتفقیه باشی و گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشی، دعا میکنم که در رکاب امام زمان (عج) ادامهدهنده راه شهدا باشی و در زندگیات طوری باشی که موضع اسلام و مسلمین به خطر نیفتد.
از همه دوستان و آشنایان و همکارانم میخواهم که مرا حلال کنند و قصورم را ببخشند و اگر دینی از کسی بر گردنم مانده است، برای تسویه به خانوادهام مراجعه نمایند که خداوند میفرمایند هر گناهی از شما بخشیده میشود، غیر از حقالناس.
و من الله التوفیق
رضا حاجی زاده
۳۰/۱/۱۳۹۵
نوشته زندگینامه شهید رضا حاجی زاده از تولد تا شهادت + وصیت نامه شهید اولین بار در ناجی بلاگ. پدیدار شد.