در قلب هر مؤمنی، عشق و اشتیاقی عمیق به امام زمان (عج) نهفته است. این عشق، فراتر از زمان و مکان، روح و جان ما را به سوی او میکشاند. دلنوشتهها، بیانگر احساسات و آرزوهایی هستند که در سکوت دلها میتپند و در قالب کلمات جاری میشوند. چه کودک باشیم و چه بزرگسال، هر یک از ما در انتظار ظهور آن منجی موعود، لحظههایی را سپری میکنیم که سرشار از امید، عشق و اشتیاق است.
در ادامه این مطلب 43 دلنوشته در قالب دلنوشته های ادبی کوتاه و بلند، عاشقانه و به زبان کودکان را میتوانید بخوانید. این نوشتهها، نه تنها بیانگر عشق و وفاداری ما به او، بلکه یادآور این حقیقت هستند که در انتظار ظهورش، باید خود را برای جهانی بهتر آماده کنیم. درصورت تمایل میتوانید به نحوه محاسبه حروف ابجد امام زمان + صلوات خاصه حضرت مهدی (عج) در ناجی بلاگ مراجعه کنید تا از برکات صلوات خاصه امام زمان(عج) نیز بهره مند شوید.
دلنوشته برای امام زمان
میدانم که میایی از مغرب آسمان .. میایی و به کعبه تکیه میدهی
در حالی که پرچم پیامبر را در دست داری.
میایی و دین خدا را در سراسر جهان جاری میکنی
میایی و با شمشیر عدالت دنیای ظلم را نابود و زمین را پر از مهربانی میکنی
میایی و شهر مکه مرکز حکومت انقلابی تو میشود.
میایی و مسیح (ع) در رکاب مقدست قیام میکند تا اینکه گلبانگ محمدی در سراسر دنیا طنین میاندازد.
کاش میدیدم روزهایی را که با فروغ ظهور تو روشن شده است.
با این آرزو که در مقدم تو و در راه یاری دین خدا جهاد کنیم و جزو سربازان با وفایت باشیم.
دلم برای ورود تو لحظه شماری میکند و حنجره ام تو را فریاد میزند، تو که تجلی عشقی.
قنوتم را طولانی میکنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی
کوچههای غریب بی کسی را آب و جارو میکنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی.
هر روز چراغ دلم را با جامعه الکبیره روشن میکنم و
سفره افطارم را با آل یاسین و عهد تزیین میکنم و
برای ظهور تو هر روز پای درد کمیل مینشینم.
نمیدانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد که
مرا با خود تا آن سوی فاصلهها میبرد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز ندبه است.
مولایم…! بی تو دفتر دلمان پر است از مشقهای انتظار و
من با دلم میخواهم آن روز که میآیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم.
زمان گذشت.
زمان گذشت و قلبم گواهی می دهد که به یقین تو می آیی.
تو می آیی و آیینه های زنگار گرفته قرن ها جهالت و سکوت و روزمرگی را دوباره جلا خواهی داد.
تو می آیی و قلب های سیاه شده از تنهایی را دوباره با حضور روشنی بخش خود نورانی خواهی کرد.
تو می آیی و دلم را خویشاوند تمام پنجره های جهان می کنی.
تو می آیی و چشمان جهان را به آبشاران زلال معنویت پیوند می زنی.
تو می آیی و فریادهای فرو خفته ستمدیدگان جهان را معنا می بخشی.
تو می آیی و گوش جهان را که از فریادهای گوشخراش شیاطین کفر و الحاد کر شده است، با زمزمه روح بخش محبتت نوازش می کنی.
تو می آیی و من خوب می دانم که روزی از همین دریچه که سال هاست بسته مانده است، جوانه ای خواهد رویید؛ جوانه ای سبز که از خیال همیشه منتظر من به سمت آسمان های آبی حضور تو سر بر خواهد آورد.
تو می آیی و زمین در زیر پای تو از شادی می شکفد.
تو می آیی و رودهای احساس، از دستان پر مهر نسیم، بر منتظران واقعی ات جاری می شوند.
ای تجلی مهر خداوند در زمین! شوره زار خشک دل های خسته مان در انتظار نوازش نرم نگاه پر مهر توست!
سوار سبزپوش آرزوهای ما! روایت گر فتح و پیروزی مسلمانان! وارث بدر و حنین! ذوالفقار حیدر در دستان توست و نرمی کلام مصطفی از زبان تو جاری می شود.
یا حُجّةُ اللّه علی خلقه!
هلا نگاه تو باران ترین باران ها
ببار بر در دل تبدار این بیابان ها
بگو که پنجره بر دوش، تا کجا آخر
سکوت و صبر تو و پرسش خیابان ها
چه قدر این دل بر باد رفته ام خوانده است
تو را زحنجره زخمی نیستان ها
دیگر دلتنگی هایمان مخصوص شبهای جمعه نیست.
روز به روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم.
آقاجان تنها امید ادامه زندگیمان تپشهای قلب شماست.
گویی بی قراری دلهای ما از شوق دیدار شماست. آقا بگو که آمدنت نزدیک است!
آقاجان دیگر از انتظار نگو از وصال بگو. از پایان جمعههای بی تو بگو!
آقاجان بگو که به زودی هدهد صبا خبر از آمدنتان را نوید میدهد.
بگو که میآیی و مرهم دلهای شکسته و خستهی ما میشوی.
بگو که دیگر غریب نیستیم.
دلنوشته برای امام زمان احساسی و به زبان ساده
مولای من میدانی چند سال است انتظار میکشم.
از وقتی سخن گفتهام و معنای سخن خود را فهمیدهام انتظارت را میکشم.
بیا و این انتظار مرا پایان بده.ای منجی عالمیان، جهان در انتظار توست مسافر من!
نیستی تا ببینی مردم روز میلادت یعنی رمز عشق پاک چه میکنند!
چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشته اند و انتظار میکشند
منتظرند تا کسی بیاید و جهان را از عدل پرکند.
کسی بیاید و به این جهان بی اساس پایان دهد …
بیا تا بعد از این در کوچههای غریب شهر روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم
و خیابانهای تاریک و ظلمات را با نور بودنت چراغانی کنیم.
بیا و ببین مردم روز آمدنت چه میکنند؟

یاصاحب الزمان
رمزظهورتوترک گناه ویکدلی ودعای ماست.سلام مولای من،سلام معشوق عالمیان،سلام انتظارمنتظران،میخواهم ازوجودزمانه بگویم،میخواهم بگویم وبنویسم ازفسادی که جهان راچون پرده ای فراگرفته امازمان فرصتی است اندک،وانسان آدمی است ناتوان پس زره ای ازدرددلم رابه زبان می آورم تابدانی چقدردلگیروخسته ام مولای من میدانی چندسال است انتظارمی کشم.ازوقتی سخن گفته ام ومعنای سخن رافهمیدم انتظارت رامی کشم بیا واین انتظارمراپایان بده.
خسته ام ازدست زمانه،چقدرجورزمانه راتحمل کنم چندپیش بودکه خوابت رادیدم گفته بودی می آیی وبه اندازه تمام سال های نبوده ات بامن حرف می زنی وبه درددل من گوش می دهی اماتاخواستی بگوی کی وکجا؟ازخواب پریدم وازآن شب به بعددیگرنمیخوابم راستش می ترسم.می ترسم بیای ومن خواب باشم.می ترسم بیای،همه توراببینندوتنها من ازدیدنت محروم بمانم هنوزهم میترسم…
حس می کنم باابن شبهاست خواب به چشم ندارم امادرخواب غفلتم،بیاوبیدارم کن،بیاهوشیارم کن بیاهمه جهانیان راازخواب غفلت بیدارکن همه به خواب سنگین جهل فرورفته اندوصدای مظلومان ودلشکستگان رانمی شنوندخودت بیا وهمه ماراازاین کابوس جهانی نجات بده.
ای منجی عالمیان،جهان درانتظارتوست مسافرمن بیاتاروزمیلادت راجشن بگیریم وخیابان های تاریک وظلمات رابانورعبودیت چراغانی کنیم.بیاوببین مردم روزآمدنت چه می کنند؟روزجمعه ،روزخودت،روزمنتظرانت.
به سراغ حافظ رفتم تابافالی دلشکسته وسینه ی زخمی ام رامرهمی باشم.می دانی چه آمد؟ یوسف گم گشته بازآیدبه کنعان غم مخور کلبه اخزان شودروزی گلستان غم مخور
والسلام
آقا جان تمام سالهایے که درس خواندیم :
دبیر شیمے به ما نگفت که اگر عشق و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند
شرایط” ظـــــهور ” تو
مهیا مے شود !
دبیر زیست نگفت که این صداے تپش قلب نیست ؛
صداے بے قرارے دل براے ” مـــــهدیست ” !
دبیر ادبیات از عشق مجنون به لیلے ,از غیرت فرهاد نسبت به شیرین گفت
اما از عشق شیعه به “مـــــهدی” ؛
از غیرتش به “زهرا(س) ” نگفت !
دبیر تاریخ نگفت که اماممان امسال سال چندم غربتش است؟!
نگفت غربت اهل بیت ” علے(ع) ” از کے شروع شد و تا کے ادامه دارد !
دبیر دینے فقط گفت که انتظار فرج از بهترین اعمال است
اما نگفت که انتظار فرج یعنے
گـــــناه نکنیم و یعنے” گـــــناه نکردن ”
از بهترین اعمال است !
دبیر عربے به ما یاد داد که “مـــــهدے ”
اسم خاصے است که تنوین پذیر است !
اما نگفت که “مـــــهدے ” خاص ترین اسم خاص است
که تمام غربت و تنهایے را پذیرا شده است …
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
دلنوشته برای امام زمان احساسی و به زبان ساده
به امید روزی می نویسم که پیچک های عاشق، از روشنای پنجره ها بالا روند و دست در دست ابرها با آسمان پیوند بخورند.
دلخوشیم برای فردایی که بهار، پیراهن سبز خود را بر تن کند و پروانه ها، تمام کوچه باغ ها را با بال های طلایی خودشان جارو کنند و زمین، از دست های مهربان باران، فراوانی بنوشد و آن گاه است که مطمئن می شوم،
هزار آیینه می روید به هرجا می نهی پا را همین قدر از تو می دانم، هوایی کرده ای ما را
میان چشم هایت دیده ام قد می کشد باران . و اندوهی که وسعت می دهد بی تابی ما را»
آقای مهربان! هزار و این همه سال است که خنده ها، از لب ها گرفته شده و کوچه های امید، در حسرت یک بهار ماندگار تکیده. احساس ها در خود فراموشی خاموش می شود، وقتی که پرچم های رنگارنگ تزویر، بر فراز ویرانی های تمدّن در اهتزاز باشد.
مهربان همدم! روزگار بدی شده است. برای تمامی عاشقانت. از خود می بریم و با گناه پیوند می خوریم و در گرداب معاصی دست و پا می زنیم و کسی به داد دلِ تنگ ما نمی رسد.
. تو می دانی، بسیار سخت است که باشیم و از نیامدنت گلایه نکنیم. سخت است که تو را برای چهار فصل امید، نخوانیم و در خود بپوسیم.
در روزگاری که پرستوها، از سرزمینِ وجودشان کوچ می کنند و تحمل سوز تازیانه های فراق را ندارند، جان می کَنیم. دریاها در رکودی به وسعت یک باور، می میرند و از دلِ دریاها مرداب ها جان می گیرد و ماهی های سرخ عاشق، در حسرت امواج خروشان دریا، پولک های طلایی خود را در تُنگ کوچک تنهایی شان می شویند و فریاد می زنند که:
ای آخرین ترانه و ای آخرین بهار باز آکه بی حضور تو تلخ است روزگار
مولای سبزپوش من، ای منجیِ بزرگ تعجیل کن که تاب ندارم در انتظار.»
او با کوله باری از صبر میآید …
او شمشیر علی را در دست میگیرد تا نامردان را سرکوب کند
و برای هدایت مردمان قرآن را میآورد
او مثل ستارهای درخشان در تیرهترین شب
و مثل کوه بلندی در جنگل وحشت انگیز ظاهر میشود
او با قرآن محمد در سینه و شمشیر علی در دست
و با مهر زهرا و صبر حسن و شجاعت حسین میآید
سر تا پای او نبوت و ولایت است
او صفات همه پیامبران را با خود به همراه دارد
او با ظهورش دین را بر همه جهان حکم فرما میسازد
و قیامش مانند قیامت و از بین برنده همه گناهان
و نامش از بین برنده همه نامردی هاست
و سرانجام اوست که کافران را به سزای اعمالشان میرساند
و رسالت پیامبران و زحمات آنان را نتیجه میبخشد.
همه مسلمانان چشم انتظارند.
بیا که بی تو.
بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد.
بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند.
هیچ کس حریم اطلسی ها را پاس نمی دارد و بر داغ لاله ها در هم نمی گذارد.
بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.
بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر می گیرد؟
کجاست آغوش مهربانی که دل های زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟
ای آبِ آب! رودخانه ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار، به سوی دریای ظهور تو شتابان اند. قامتی به استواری کوه، دلی به بی کرانگی دریا، طراوتی به لطافت سبزینه ها، سینه ای به فراخی آسمان ها و صمیمتی به گرمی خورشید می خواهد تا بشود تو را خواند و کاروان دل ها را به منزلگاه امید کشاند.
این همه را که اندکی بیش نیست، از دل شکسته ترین منتظران تاریخ دریغ مدار، که ظهور تو اجابت دعای ماست.

او با کوله باری از صبر میآید …
او شمشیر علی را در دست میگیرد تا نامردان را سرکوب کند
و برای هدایت مردمان قرآن را میآورد
او مثل ستارهای درخشان در تیرهترین شب
و مثل کوه بلندی در جنگل وحشت انگیز ظاهر میشود
او با قرآن محمد در سینه و شمشیر علی در دست
و با مهر زهرا و صبر حسن و شجاعت حسین میآید
سر تا پای او نبوت و ولایت است
او صفات همه پیامبران را با خود به همراه دارد
او با ظهورش دین را بر همه جهان حکم فرما میسازد
و قیامش مانند قیامت و از بین برنده همه گناهان
و نامش از بین برنده همه نامردی هاست
و سرانجام اوست که کافران را به سزای اعمالشان میرساند
و رسالت پیامبران و زحمات آنان را نتیجه میبخشد.
همه مسلمانان چشم انتظارند.
خدایا گرفتارى بزرگ شد،و پوشیده بر ملا گشت،
و پرده كنار رفت،و امید بریده گشت،و زمین تنگ شد،
و خیرات آسمان دریغ شد و پشتیبان تویى،
و شكایت تنها به جانب تو است،
در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است،
خدایا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست
آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى،
و به این سبب مقامشان را به ما شناساندى،
پس به حق ایشان به ما گشایش ده،
گشایشى زود و نزدیك همچون چشم بر هم نهادن یا زودتر،
اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد،
مرا كفایت كنید،كه تنها شماكفایت كنندگان منید،
و یاریم دهید كه تنها شما یاری كنندگان منید،
اى مولاى ما اى صاحب زمان،فریادرس،فریادرس،فریادرس،
مرا دریاب،مرادریاب،مرا دریاب،
اكنون،اكنون،اكنون،با شتاب،با شتاب،با شتاب،
اى مهربانترین مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.
دلنوشته برای امام زمان احساسی و به زبان ساده
قسم یاد میکنم به زمان و به این لحظه که چشمهایم از غصه، در حال باریدن است. غم و اندوهمان از حد گذشت. بیماریها بر جانِ جهان آنچنان چنگ انداخته که دنیا، عجز خود را باور کرده و درماندگیاش را فریاد میزند.
ما امروز، حتی برای نفس کشیدن هم به شما محتاجیم. مستأصل شدهایم؛ مثل کسی که دست و پایش را بستهاند و بر گلویش تیغ گذاشتهاند.
آقای من! به خدا سوگند اینبار نه تنها برای خودم بلکه برای تمام مردم شهرم، برای تمام مردم این کرهٔ خاکی، آمدنت را طلب میکنم.
بیا ای چارهٔ تمام بیچارهها. بیا ای دوای دردها. بیا که سخت به آمدنت محتاجیم.
أدرکنا یا صاحب الزمان، العجل العجل العجل
در هیاهوی این دنیای هزار رنگ
که هر رنگش کافیست که تو را از من بگیرد
و قلبم را خانه ی هر بره گرگ صفتی کند …
تنها به تو دل خوشم …
که تنها من را در این دنیا رها نکنی
و دستم را همچون پدری مهربان بگیری
چون، خود می دانم نجاتم تنها با توست …
و بدون تو قطعا انسانی هزار رنگ می شوم
که تنها رنگی که ندارد
رنگ توست …
و من از این می ترسم …
کعبه امشب چه حال خوشی دارد.
سالهاست در انتظار یک بتشکن است که بیاید و بر دوش پیامبر، تندیسهای شرک و الحاد را بشکند و از حریم این خانه بیرون بریزد. کعبه از شوق سینهاش را میشکافد و مادر علی را در آغوش امن خود جای میدهد.
میداند کلید بخت عالم در دست علی و اولاد علیاست.
اما این تازه شروع ماجراست…
کعبه باز هم باید منتظر بماند تا دوباره مردی از جنس علی را ببیند. آن روز نه فقط مردم مکّه که تمام عالم نگاهشان به این خانه خواهد بود.
آن روز مبارک بسیار نزدیک است…
نامهای مینویسم به تو
و میگذارم در معتبرترین صندوق پست قلبم
و خوب میدانم که تو نامه ام را میخوانی.
ای آنکه بال بال تورا آسمان کم است
وصف تو عاشقانهترین وصف عالم است
بی سایهی عنایت توای بزرگوار
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
به برکت وجود نازنین توست که من هستم
و نمیدانی برای خداوند متعال چقدر ارزشمندم
و چقدر از دعاهای شما شامل حال من شده
که توفیق یافته ام چادر بر سر کنم
و زینت و زیبایی ام را از نامحرم بازدارم
دوستت دارم و میدانم که تو نیز مرا دوست میداری
که برایم دعا کردهای و نامه هایم را که چند بار در کلماتی متفاوت، ولی در یک منظور بوده را خواندهای و خواهی خواند.
من تو را در کنار خودم احساس میکنم و بزرگترین آرزویم دیدار با توست آقا.

میدانم که میایی از مغرب آسمان .. میایی و به کعبه تکیه میدهی
در حالی که پرچم پیامبر را در دست داری.
میایی و دین خدا را در سراسر جهان جاری میکنی
میایی و با شمشیر عدالت دنیای ظلم را نابود و زمین را پر از مهربانی میکنی
میایی و شهر مکه مرکز حکومت انقلابی تو میشود.
میایی و مسیح (ع) در رکاب مقدست قیام میکند تا اینکه گلبانگ محمدی در سراسر دنیا طنین میاندازد.
کاش میدیدم روزهایی را که با فروغ ظهور تو روشن شده است.
با این آرزو که در مقدم تو و در راه یاری دین خدا جهاد کنیم و جزو سربازان با وفایت باشیم.
از کوچه پس کوچه های انتظار دل شیدایی ام را روانه کوچه پس کوچه های دلتنگی می کنم و پروانه های خاکستری خیالم را به شوق دیدنت در آسمان آرزوها به پرواز در می آورم و غرق می شوم در فضای معطر شعبان چقدر دلم تمنای مناجات و دعا دارد ،
قلب زمین پر شورتر از گذشته می تپد در جاده انتظار ایستاده ام مولا جان چیزی ندارم فرش قدم های نازنینت کنم تمام گلهای عشق و ارادت و دلداگی ام فرش قدم های مبارکت نقطه آرامش زمین و زمان خوش آمدی مولا جان
نه چشمی دارم که لایق دیدار باشد نه زبانی که توفیق مدح و ثنا ی تو را گوید ولی دلی دارم سرشار از امید ودستانی خالی که گرهشان می زنم به الطاف بی شمارت ومیگویم یا صاحب الزمان ادرکنی
اون وقتها که ما بچه بودیم، زیاد تولد گرفتن مُد نبود، نه که مُد نباشه. هر کسی نمیتونست تولد بگیره…لاقل واسهٔ ما که اینجوری بود؛ اما خوب یادمه بزرگترهای فامیل با اینکه بعضیهاشون حتی تولد بچشون و سن خودشون رو نمیدونستن، از دو سه هفتهٔ قبل بدو بدو میکردن واسهٔ تولد یه آدم مهمه…
از همه میپرسیدم: من چی بخرم براش؟؟
یه دست روی سرم میکشیدن و میگفتن: تو فقط دعا کن امسال بیاد، کادو نمیخواد بخری.. و من مات و حیرتزده با خودم فکر میکردم:آخه مگه میشه؟ این همه آدم بدو بدو کنن، برای یه نفر جشن تولد بگیرن، اونوقت خودش توی تولدش نباشه؟
یه بار از بیبی خدابیامرز پرسیدم؛ گفت: آره میشه، وقتی که هیچکس منتظرش نباشه و همه فقط دنبال سوروسات جشن باشن و یادشون بره که چند ساله دارن تولدِ بیصاحب رو جشن میگیرن…
این حرف بیبی هنوز هم توی گوشمه. الان از اون سالها خیلی گذشته ولی اون آدم مهم هنوزم نیومده، معلومه یه جای کار ما میلنگه..…
دلنوشته کوتاه برای امام زمان (عج)
مولای من!
ای ناگهان تراز همه ی اتفاق ها
پایان خوبِ قصه ی تلخِ فراق ها
ای وارثِ شکوه اساطیر،جلوه کن
تاگم شود ابهت این ادعاها…
” اللهم عجل لولیک الفرج ، وجعلنا من خیر أعوانه و أنصاره “
” اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم “
دلنوشته برای امام زمان احساسی و به زبان ساده
پایانی برای قصه ها نیست،
نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر!
خسته ام از جنس قلابی آدمها…
حالم خوب است…
اما گذشته ام درد میکند!!
زودتر بیا…
آقاجان
با یاد تو نشسته ام، در راهی که عبور کنی، میخواهم در آخرین غروب زندگی برجای پای تو نماز بگذارم؛
ای غریبه همیشه آشنای من، مهدی جان! بازگرد دیگر جانی نمانده است.
جوانیمان رفت و نیامدی… الوعده الوفا…
بـیا و بـیدارم کـن… بیا و هشیارم کن …
بـیا و هـمه جـهانیان را از خـواب غـفلت بـیدار کـن …
هـمه به خـواب سـنگین جـهل فـرورفته اند و صـدای مظلومان
و دل شـکستگان را نـمی شنوند …
خـودت بـیا و هـمه مـا را از ایـن کـابوس جـهانی نـجات بده
اللهم عجل لوليك الفرج
رابطهٔ امام و مأموم رابطهای دو سویه است، ولی ما خیلی وقتها، امام زمان را با تمام لطفهایش، فراموش میکنیم…
مگر ایشان همان امام مهربانی نیست که بهخاطر غمِ ما غمگین میشود؟ همان امام رئوفی که پیوسته دعایمان میکند…
آیا او همان امام دادرسی نیست که در مصیبتها به دادمان میرسد و گاهی پابهپای هقهقِ گریههایمان میگرید؟
پس کجاست دلتنگی ما برای او؟
کجاست فریادهای استغاثهمان برای فرج؟
خداوند فرمود: «وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا… هرگاه به شما تحیّت گویند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید…» به راستی که چقدر بیوفاییم…

از لحظه آمدنم به این جهان چیزی به یاد ندارم؛ اما میدانم که هر چه بود گذشت…
کودکی ام با آن همه هیاهوی کودکانه…
نوجوانی ام با آن همه شور و نشاط و طعم تجربه های جدید…
و جوانی ام، که ساعتها در کشمکش شناخت حق و باطل از هم پیشی گرفتند و فقط و فقط گذشتند…
این عمر ماست که میگذرد. میبینید؟؟؟
لمس میکنید؟؟؟
هرچه به مرگ نزدیکتر میشوم، اندوه نبودنت بیشتر و بیشتر حس میشود.
اسمم را گذاشته ام منتظر
اما زمانی که دفتر انتظارم را ورق می زنی می بینی
اینستاگرام را بیشتر از امامم می شناسم!
حتی گاهی صبح بوق سگ فیس بوکم را چک می کنم
اما عهدم را نه!
ببین چه کرده اند با من
خیر سرمان می گوییم بیا که منتظریم!!!!
فدای غربتت مفرد مذکر غایب….
ببخش آقا……
دلنوشته برای امام زمان کوتاه
معنی انتظار را نمی دانیم
ولی
دل هایمان برای دیدنت پر می کشد
اسم قشنگت قلبمان را می لرزاند
نمی گوییم عاشقیم
ولی بی تو
تحمل زنده ماندن را نداریم…
یابن الحسن روحی فداک
زمستان بقچهاش را جمع کرد و رفت. حالا نوبت بهار است. باور کنم که یک سال دیگر هم گذشت و شما باز هم نیامدی؟
یک سال دیگر را بیشما سَر کردیم و برایمان نه آسمان به زمین آمد و نه زمین به آسمان! عادت کردیم به نبودنت!چقدر غریبانه ما را تحمل میکنی آقا!
من اما هنوز دلخوشم به یک تغییر…
همانطور که شما هر لحظه منتظرِ سر به راه شدنم هستید. طبیعت دگرگون می شود، سال نو میشود و همه چیز در حال تحول است. پس چرا من نه؟
منی که اشرف مخلوقاتم عید امسال آغازی دوباره است برایم… قدم به قدم به سمت عشق.
با ردای رسالتی که بر دوشش گذاشتند از حراء باز میگردد. روزهای سختی پیش رو دارد؛ تمسخر، تهمت، تهدید، هجرت… آیا میتواند دین خدا را عالمگیر کند؟
دلخوش است به آینده. اگر او نتواند، آخرین فرزندش حتما میتواند. این وعدهٔ خداوند است:
«لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَلَو كَرِهَ المُشرِكونَ»
بیا که آدمیان سخت محتاج ناجی گریهای تو هستند، بیا که خشک شد این چشمه اشک بیا و قدم بر چشمان ما گذار… آقا جان بیا که کودکان به جای اینکه لالایی مادران گوش آنها را بنوازد صدای انفجار بمب و موشک در گوش آنها میپیچد. بیا تا زمانی که این چشمها در انتظار یوسفش سوی خود را از دست نداده، بیا که دیگر هیچ کودک بیگناهی مقابل چشمان مادر، جان ندهد…!
اللهم عجل لولیک الفرج!

از عمق ناپیداى مظلومیت ما، صدایى آمدنت را وعده مى داد.
صدا را، عدل خداوندى صلابت مى بخشید و مهر ربانى گرما مى داد.
و ما هر چه استقامت، از این صدا گرفتیم و هر چه تحمل، از این نوا دریافتیم.
در زیر سهمگین ترین پنجه ها شکنجه تاب مى آوردیم که شکنج زلف تو را مى دیدیم. در کشاکش تازیانه ها و چکاچک شمشیرها، برق نگاه تو تابمان مى داد و صداى گامهاى آمدنت توانمان مى بخشید.
رایحه ات که مژده حضور تو را بر دوش مى کشید مرهمى بر زخمهاى نو به نومان بود و جبر جانهاى شکسته مان. دردها همه از آن رو تاب آوردنى بود که تو آمدنى بودى.
چه تکلیف سنگینی است
بلا تکلیفی
وقتی که نمیدانم
منتظرت ماندم
یا فقط خودم را
به انتظار زده ام آقا…..
دلنوشته های احساسی ولادت امام زمان (عج) و نیمه شعبان

آقای من! این جمعه هم گذشت.و چند روز دیگر جمعه هفته بعد میرسد و باز هم نیمه شعبان روز ولادت فرا میرسد. نزدیک نیمه شعبان قم حال و هوای دیگری دارد. کوچه ها آذین بندان شده. همه جا را ریسه میکشند.
اهالی همه محله ها جلوی در خانه هایشان را آب و جارو میکنند. خیابانها چراغانی میشود. خود را برای جشن میلادت در نیمه شعبان آماده میکنند. و جمعه هفته دیگر خیل جمعیت از همه جای ایران که از همه جای دنیا به قم و جمکران سرازیر میشود.
و من چه بگویم. بگویم دلم گرفته. یا بگویم رو سیاهم. یا بگویم منتظرم. یا بگویم هنوز دلم را آب و جارو نکرده ام. چگونه بگویم. به خود بگویم یا به دیگران. آیا گوش دلم به این حرفها توجه میکند. کسی که عمری زندگی میکند فقط برای زندگی کردن.نه خود را میشناسد و نه زندگی را.همیشه گمان میکند که دارد زندگی میکند. اما کدام زندگی؟
دلنوشته برای امام زمان ساده و ادبی
هنگامه زمزمه دعای عهد با همهمه تسبیج پرندگان و نیایش دریاها، و خش خش برگها در هم میآمیزد و صبحی پرطراوت و سرشار از امید، آمیخته با بوی گل نرگس را به ارمغان میآورد. روزی که سرمشقش نام یار باشد آکنده از یاد اوست.
یاد مهربان یاری که صبح هنگام «رنگین کمانِ» رنگ رنگ وجودش، گل محفل دوستارانش است.
انگار که صبح، نم نم باران عهد آمده باشد و همان وقت هم نگاه آفتاب تابنده هستی به این خیل مشتاق افتاده باشد و از این دو «رنگین کمانی» بر آسمان آبی و پاک دل منتظرانش، نقش ببندد.
«رنگین کمانی» که هر رنگش نشانی از او دارد؛ از محبتش، از دعایش، از اشکش، از …
و باز آن زمان که خورشید آهنگ رفتن میکند، انگار که با سرخی خود میگوید که شب غیبتش را تاب بیاورید به این امید که آفتاب وجود او، فردای شما را روشن کند؛ آن وقت شراری از سرخی خورشید به دل دوستداران میافتد که:
من کجا و آفتاب وجود او کجا؟
این همه گناه من کجا و نیم نگاه او کجا؟
دل سیاه من کجا و امید به آمدن او کجا؟
و خبر ندارد این دل بیچاره از گناه، که او، لحظه به لحظه مراقبش است. مراقب، که مبادا به دامی در افتد.
دعا گو، که مبادا به چالهای فرو غلتد. و نمیداند این دل سیاه از گناه، که آنی که شیطان وسوسهاش میکند این اوست که دست به دعا بلند میکند و از خدا نجاتش را میطلبد و نمیداند این دل تنها، که او فقط یک دل را نمیبیند، بلکه هزاران دل را نظارهگر است…!
آقا جان اگر نیمه شعبان به مسجد جمکرانت نیایم چه کنم؟ تنها امیدم گمان میکنی غیر از مسجد جمکران توست؟ یا نه؟ آیا باید به چیز دیگری امید ببندم؟ تمام سال میآید و میرود. رمضان. محرم و صفر. رجب و شعبان.
ایام سرور و شادی یا سوگواری و عزای امامان و پیامبر و باقی صالحان آمد و رفت. من چه فرقی کردم؟ که حال نیمه شعبان برای من فرقی داشته باشد؟ اما در دلم چیزی میگوید نیمه شعبان فرق میکند. سالگرد ولادت امام حاضر و زنده ای است که امید زمین و زمان است. امامی که هزار و چهارصد سال عمر کرده و هزار و چهارصد سال در غیبت صبر کرده
دلنوشته کودکانه برای امام زمان (ع) به زبان ساده
دلنوشته اول
سلام امام زمان. من محمدرضا هستم. من از شما خواهشی دارم که برایم خیلی مهم است. من از شما میخواهم که یکی از سربازهایتان باشم، برای من دعا کنید، ظهورتان را هرچه زودتر نزدیکتر کنید. مرا در درس هایم کمکم کن، دوست دارم روح پدربزرگ کامران را شاد کنی. در روز قیامت اعمال نامهی من را در دست راستم بگذار تا به بهشت بروم.
دلنوشته دوم
سلام امام زمان! من محمد حسینم. همیشه از مادرم میپرسم که چرا شما هنوز نیامدید و مامان میگه که شما منتظر دعای ما هستید. من همیشه دعا میکنم که شما بیایید و دنیا پر از نور و خوبی بشه. خیلی دلم میخواد شما رو از نزدیک ببینم و در کنار شما باشم. من همیشه در نمازهایم برای شما دعا میکنم تا ما را یاری کنید و همه بچهها همیشه خوشحال باشند.
دلنوشته سوم
سلام آقای مهربان! من هلیا هستم و 9 سال دارم. میدانم که شما خیلی مهربانید و همیشه برای ما دعا میکنید. من خیلی دوست دارم که شما بیایید و با آمدنتان دنیا رو بهشت کنید. دلم میخواهد یک روز شما را از نزدیک ببینم. برای من دعا کن که همیشه قلبم پر از محبت شما باشد و مثل شما مهربان بشوم.
دلنوشته برای امام زمان کودکانه
دلنوشته چهارم
اسم من علیرضا است و ده سال دارم. من دلم برای شما خیلی تنگ شده است و برای همین به شما نامه مینویسم. مادرم میگوید نام شما مهدی است و لقب شما قائم است اگر چیزی از شما بخواهم شما از خدا میخواهید تا به آرزویم برسم.
چه خوب است که آدم با کسی درد و دل کند. توی دل من یک عالم حرف است که میخواهم به شما بگویم. دلم میخواهد تمام مریضها خوب شوند. امام زمان دل تمام بچههای خوب را شاد کنی. چون خیلی مهربانید. ما روز تولد شما به امامزاده قاسم بابل رفتیم. یا امام زمان من با شما خداحافظی میکنم.
دلنوشته پتجم
ای امام مهربان و خوبم، خیلی دلم برای تو تنگ شده است. هر شب وقتی به خواب میروم، به این فکر میکنم که کاش زودتر بیایی و من تو را ببینم. دوست دارم برایت قصههایی از دنیای ما بگویم و با هم بازی کنیم. تو را مثل قصههایی که مامان برایم تعریف میکند، دوست دارم و همیشه به یادت هستم. دلم میخواهد وقتی تو آمدی، دنیا پر از گل و پروانه شود.

دلنوشته ششم
سلام آقا حالت چطور است؟ میدونی حال من هم خوب است. اسم من فاطمه زهرا است. مادرم میگفت: تو تین اسم رو خیلی دوست داری. منم مادرم نذر کرد اسم منو فاطمه زهرا گذاشت. دوست دارم مثل مادرت زهرا خانم خوبی باشم.
آقاجون من به مادرم میگم کی به مسافرت میریم؟ مادرم میگه کجا؟ میگم مثل عمه رقیه اینها میرم کربلا، اما ما نمیریم؟
مادرم بهم گفت: یکمی بابا دستش خالی است انشالله دادیم سه تایی باهم میرویم. آقاجون دوست دارم که کمک کنی به بابام که بدهکاری مون و بدیم و ما زودتر بریم. دوس دارم تو بین الحرمین تورو ببینم. به امید دیدار مهدی جان.
دلنوشته هفتم
سلام امام زمان عزیز. من محمدم و 8 سال دارم. خیلی دلم برات تنگ شده. همیشه شبها وقتی میخوابم، از خدا میخواهم که شما زودتر بیایید و دنیا رو پر از نور کنید. خیلی دوست دارم که در دوران شما باشم و در کنار شما زندگی کنم. امام مهربان، لطفاً به همه بچهها کمک کن تا همیشه خوشحال و سالم باشیم. من همیشه برای شما دعا میکنم و امیدوارم که یک روز شما رو از نزدیک ببینم. همیشه در دل من جای دارید.
دلنوشته هشتم
امام خوبیها، هر وقت به آسمان نگاه میکنم، ستارهها را مثل چشمهای فروزانت میبینم. مامان میگوید تو از همه مهربانتری و برای همین همیشه برایت دعا میکند. من هم دعا میکنم که زودتر بیایی و دنیایمان پر از شادی و لبخند شود. دلم میخواهد با تو به باغی پر از گلهای رنگارنگ برویم و با هم گل بچینیم. کاش زودتر تو را ببینم و بتوانم همهی حرفهای دلم را برایت بگویم.
نوشته ۴۳ دلنوشته برای امام زمان [ساده، کوتاه و بلند، احساسی و کودکانه] اولین بار در ناجی بلاگ. پدیدار شد.